کلمات



خودکشی دانش آموزان از این جنبه اهمیت اساسی دارد که افراد زیر 20 سال بر روی خود دست بلند می کنند. یعنی افرادی که بین 10 تا 19 سال سن دارند؛ به نظرم علل خودکشی غم انگیز دانش آموزان یا به تعبیری دیگر خودکشی کودکان و نوجوانان تا حد زیادی متفاوت با خودکشی بزرگسالان باشد.تحقیقات اندکی که در مورد خودکشی این سنین انجام شده نشان می دهد که وجود افکار خودکشی با شدت و ضعف های مختلف در آنها کم نیست و این عجیب است. اما در مورد چرایی خودکشی های غم انگیز اخیر، چون هیچ تحقیق علمی بر روی آنها انجام نشده است نمی توانیم به طور دقیق بگوییم زمینه ها و علل و  همچنین انگیزه کودکان برای اقدام به خودکشی چه بوده است. به همین دلیل من به ذکر  یک نکته و چند فرضیه اکتفا می کنم:

برای بررسی چرایی خودکشی دو رویکرد می توان اتخاذ کرد: اول رویکردی که به دنبال الگوهای عمومی رفتار است و هدفش پیدا کردن مدل های نظری است که همه خودکشی ها را توضیح بدهد. در این رویکرد می توان تحلیل ساختارهای اجتماعی را قرار داد. در این تحلیل، وقتی ساختارها و نهادهای اجتماعی افراد را تنها گذاشته و از او در وضعیت های مختلف حمایت نمی کنند، محرک های خودکشی بیرونی که کلان و اجتماعی اند فرد را به قصد خودکشی هل می دهد. در رویکرد دوم هدف پیدا کردن الگوی نظری عام نیست بلکه هدف فهم پدیده خودکشی در تک تک موارد است هر چند ممکن است بعد از مطالعه چندین خودکشی، الگوهای مشخص مشترکی را تشخیص دهد. تحلیل پدیدارشناسانه خودکشی در رویکرد دوم قرار می گیرد. بدین معنی که باید تجربه زیسته اقدام کنندگان به خودکشی را مورد بررسی قرار داد. به نظرم باید رویکرد دوم در خودکشی های کودکان و نوجوانان در اولویت باشد. بنابراین در حال حاضر در مورد چرایی خودکشی های صورت گرفته، هیچ نظریه جامعی که همه را بتواند توضیح بدهد وجود ندارد. نظر من این است که تحقیقی باید صورت بگیردکه هر کدام از این خودکشی ها را تک تک مورد بررسی قرار بدهد. پس از آن می توان در پی برخی الگوهای رفتاری مشترک برآمد.

با وجود اینکه رویکرد دوم توصیه می شود، اما من در اینجا چند فرضیه را در مورد چرایی خودکشی کودکان و نوجوانان مطرح می کنم؛ این فرضیه ها باید در مورد تک تک خودکشی ها مورد آزمون قرار بگیرند:

فرضیه اول: با وجود اینکه طی چند دهه گذشته، نوع نگاه و رفتار با کودکان و نوجوانان در خانوادها و در مدرسه تغییرات زیادی کرده است، اما هنوز هم کودکان به عنوان افرادی مستقل و صاحب شخصیت قلمداد نمی شوند. ما هنوز کودکان و نوجوانان را به عنوان عضوی مستقل از جامعه به رسمیت نشناخته ایم؛ شاید امروزه کودکان کمتر به خشونت فیزیکی مبتلا باشند اما خشونت های روحی و روانی بر آنها اعمال می شود.

فرضیه دوم: بسیاری از خانواده ها به جای تربیت مناسب اخلاقی و آموزش مهارت های زندگی اجتماعی به کودکان، بیشترین تأکیدشان بر موفقیت حرفه ای و تحصیلی فرزندان است. بچه ها را تحت فشار و استرس درس و دیگر علمکردها می کنند و از آنها انتظار موفقیت در رقابت های درسی مانندکنکور و . دارند. این استرس و اضطراب ها، کودک و نوجوان را در شرایط روحی و روانی دشواری قرار می دهد.

فرضیه سوم: تضعیف روابط و پیوندهای عاطفی خانوادگی بین والدین و کودک می تواند یکی از اصلی ترین عواملی باشد که کودک و نوجوان در ناملایمات روحی و اجتماعی (مثلاً در مدرسه) خود را تنها و بی کس احساس کند. در جامعه شناسی دورکیمی گفته می شود هنگامی که انسجام و همبستگی در جامعه کاهش و فردگرایی رشد کند، یا به عبارت دیگر پیوندهای اجتماعی سست شوند، احتمال بیشتری داردکه افراد خودکشی کنند. سعید معیدفر در مورد خودکشی ها در ایران چنین نظری دارد. در اینجا می توانیم بگوییم که وقتی انسجام و همبستگی خانوادگی کاهش یابد، خانواده از کودک و نوجوان خود حمایت عاطفی و اجتماعی لازم و کافی نمی کند و به همین دلیل هم کودک و نوجوان، خود را تنها و رها شده احساس می کنند.

فرضیه چهارم: با توجه به فرضیه های گفته شده، به نظر می رسد که کودک و نوجوان، تحت شرایط روانی و روحی ناشی از توقعات خانواده از یک طرف و ضعف پیوند عاطفی با والدین و دیگر اعضای خانواده از طرف دیگر، زندگی اجتماعی را پیچیده، دشوار و ناامن احساس می کند. با حادث شدن یک برخورد ناخوشایند اجتماعی، برخورد نامناسب و تحقیر از سوی همکلاسی ها یا معلم، نمرات کم یا شکست در کنکور و دیگر موارد شکست اجتماعی و فردی، کودک و نوجوانی که از حمایت عاطفی و اجتماعی چندانی از سوی خانواده برخوردار نیست، بیشتر ممکن است که به فکر خشونت علیه خود بیفتد.

فرضیه آخر: وقتی‌که ما کودک و نوجوان بودیم، کم پیش نمی‌آمد که زندگی را سخت و ناامن احساس کنیم. جهت اطلاع کسانی که فشارهای اقتصادی و معیشتی را یکی از علل اساسی می‌دانند، وضعیت اقتصادی بسیار ضعیفی هم وجود داشت، اما به‌ندرت پیش آمد که به ذهن کودک و نوجوانی خطور کند که بر روی خود دست بلند کند. به نظرم امروزه اطلاع از همه‌چیز به‌وسیله فناوری‌های ارتباطی، برخی مواقع باعث می‌شود که کودک از رفتاری اطلاع پیدا کند (خشونت علیه خود) و آن را در شرایط سخت به‌عنوان راهکاری قلمداد کند که درگذشته ممکن نبوده است. این قضیه، خطر اپیدمیک شدن خشونت علیه خود را در پی دارد.



ساده کردن مسائل پیچیده و پیچیده کردن مسائل ساده. پیچیدگی به معنایی چندلایه بودن، چند مرکزی یا حتی بی مرکزی، غیر خطی بودن واقعیت و یا یک پدیده است. در نظریه پیچیدگی، واقعیت از مجموعه‌ای از عوامل گوناگون (در مقیاس‌های متفاوت) تشکیل شده که بر همکنش دارند و نمی توان با حذف برخی مؤلّفه‌ها و اجزا، به کوچک‌تر کردن آن مجموعه پرداخت. یعنی با جز جز کردن پدیده نمی توان کل آن را شناخت چرا که کل، رفتاری متفاوت از اجزا دارد. در مقابل پیچیدگی، سادگی به معنی یک لایه و تک مرکزی و تک خطی بودن است. در ساده سازی نوعی تقلیل گرایی وجود دارد یعنی تقلیل و فروکاهی طبیعت اشیاء و رفتار پدیده‌ها به مجموع مؤلفه‌ها و اصول بنیادین آن‌ها. در این روش، با مشاهده هر جز، می توان کل را فهمید.

وقتی کسی درمورد یک پدیده اجتماعی حرف می زند که همه وقایع دور یک هسته می چرخد و تحلیل به همان مرکز بر می گردد و روایتی خطی و تک لایه را می بینیم. روشنفکران و افراد آکادمیک می گویند این فرد ساده سازی می کند و عامه ساده سازی را دوست دارند چرا که حس می کنند از واقعیت سر درآورده اند. عامه تحلیل پیچیده از واقعیت را نمی پسندند چون آن را نمی فهمند و احساس بدی پیدا می کنند وقتی در یابند که از واقعیت منفصل اند. از طرف دیگر، فیلمی می بینیم یا مقاله ای می خوانیم که برای بیان یک واقعیت از فرم و زبان چند لایه و تو در تو استفاده می کند تا حدی که نوعی بیان شخصی پیدا می کند و کلمات، دیالوگ ها، تصاویر و دیگر عناصر متن، رابطه بین الاذهانی کمی با مخاطب دارند یا به سختی رابطه برقرار می کنند. آیا صرفاً لذت بردن از این فرم و زبان پیچیده است که اهمیت دارد یا اینکه واقعیت یا پدیده آنقدر پیچیده و تودرتو است که جز به این فرم و زبان قابل بررسی نیست؟ به نظرم، بسیاری از پیچیدگی های زبانی و فرمی، بیش از پیچیدگی پدیده و واقعیتی هستند که قصد بررسی آن را دارند. یا اینکه واقعا نیازی به این همه تلاش برای چند لایه کردن فرم و یا زبان برای لذت بخش کردن روایت یک داستان یا یک پدیده نیست. چند لایه کردن برای بیان سینمایی و استفاده از زبان مغلق برای بیان نوشتاری، نوعی تمایزیابی از فرم و زبان ساده است که عامه پسندانه به نظر می رسد. اهل فن و تکنیک و روشنفکران، نیاز به فرم و زبان پیچیده دارند (اگر این فرم و زبان وجود نداشته باشد آن را ابداع می کنند) تا به بیان یک وضعیت، داستان یا تصویر بپردازند.

 کارگران فیلم ماهی و گربه گفته است که وقتی رگه خون در صورت پرویز در یک صحنه بیشتر شده است، تقارن زمانی دارد با صحنه ای از فیلم (که در همان زمان رخ می دهد) که مارال توسط قاتل کشته می شود. مشخص است که کمتر مخاطبی می تواند این ارتباط تصنعی را بفهمد و حتی اگر بفهمد، بتواند از آن لذت ببرد. شهرام مکری گفته است که این کار نوعی بازیگوشی شخصی است و خودش از آن لذت می برد. فکر نمی کنم که ربط دادن هر چیزی به هم برای لذت شخصی بردن بدون اینکه مخاطب این ربط را بفهمد، بازیگوشی باشد بلکه بیشتر نوعی پیچیده کردن است که نه تنها کمکی به زیباتر کردن فرم نمی کند بلکه مخاطب علاقه مند به این گونۀ سینمایی را هم از حس مخصوص (ترس، اضطراب، تعلیق یا هر چیز دیگر) آن صحنه محروم می کند.


در مورد رمان بیگانه: کسی که در مراسم خاکسپاری مادرش گریه نمی کند، خودش را در معرض محکومیت به مرگ قرار می دهد. مورسو، مبتلا به «جنون صداقت» است. مشخصه این شخصیت آن است که هیچ وقت نمی خواهد احساسش را بیشتر از آنچه که هست بیان کند. آنچنان که در رمان افسانه سیزیف گفته شده، درک بیهودگی زندگی، به انسان نوعی آزادی می دهد که باعث می شود انسان به زندگی ادامه دهد. باید بیهودگی زندگی را درک کرد و پذیرفت و با آن کنار آمد. برای کامو، اندیشه ابزورد، جدال بین میل به زندگی و کشف مرگ و بیهودگی زندگیست.



یک ضرب المثل آلمانی می گه: یک بار یعنی هرگز (اتفاقی که یک بار بیفتد، انگار که هرگز نیفتاده است). وضعیت بشر در همین یک جمله خلاصه می شود. ما تنها یک بار زندگی می کنیم. بدون تجربه و بدون آمادگی قبلی و بدون امکان اصلاح اعمالی که انجام می دهیم. حتی در زندگی بعدی هم این امکان را نخواهیم داشت که بفهمیم خوب عمل کرده ایم یا بد؟ آیا درست انتخاب کرده ایم یا نه؟ در رمان های درا، همانند کافکا، شخصیت ها بیانگر برخی مفاهیم اند. مثلاً سابینا در رمان بار هستی بیانگر مفهوم میل به طغیان است. سابینا شخصیت نیست بلکه مؤلفه یک مفهوم است. بنابراین شخصیت های درا، یک سری مفهوم هستند که بیان ایده ها و کنکاش بین آنها هستند.

. نیمه اول زندگی، زمانی است که انسان تجربه های مهم زندگی اش را به دست می اورد؛ چه تجربیات اجتماعی چه ی چه  عاشقانه و جنسی. و به عنوان یک نویسنده انسان همیشه به نیمه اول زندگی اش وابسته است و در آن ریشه دارد.». دار در داستان هاش بیرون از داستان می ایستد و نظاره گر است. او همیشه به لحاظ ذهنی یک مهاجر بوده است و انگار همیشه در غربت زندگی کرده است. حتی در پراگ. مهاجرت او به پاریس، فقط این وضعیت ذهنی را عینیت بخشید.


پژوهش های ما از تجربه زندگی روزمره مان به دور است. اگر پژوهشگر اجتماعی زندگی خود و فضاها و تجربیات آشنا در زندگی روزمره را روایت کند، نوعی روایت ویژه و متعلق به خود از مسائل و پدیده های اجتماعی ارائه کرده است. جامعه شناسی که به تجربه زیسته پژوهشگر نزدیک باشد، هم ساده تر و هم واقعی تر و هم اثرگذارتر است.



بعد از هیتلر همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به «کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند؛ پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت.  آدم کجا بودی، هاینریش بل.



همیشه برایم سوال بود که یک کودک 4-5 ساله چگونه فلسفه می خواند و می فهمد. بسیاری ادعا کرده اند که در کودکی فلسفه خوانده اند. اما مگر فلسفه مجموعه ای از کلمات و  مفاهیمی نیست که بشر طی تجربه تاریخی خود بر اساس آن تجارب برساخته است؟ پس یک کودک بی تجربه زندگی، چگونه آن مفاهیم را لمس می کند و می فهمد؟ کودکی که تاکنون عاشق نشده است، چگونه فلسفه روابط را می فهمد؟ کودکی که فقیر نشده یا فقر را نفهمیده است، در کارزار ی شرکت نکرده، با همسایه درگیر نشده، معنای تضاد، رقابت و . را چگونه می فهمد. به قول «رومن رولان» در کتاب جان شیفته، درسی که «دل» به بهای رنج و شادی خود کسب نکرده باشد، درست فرا گرفته نمی شود. «واژه ها» و کلمات در واقعیت از یک قماش نیستند و چه بسا شخص آنچه را که خوانده است، در زندگی واقعی با آن برخورد کند اما آن را بازنشناسد و نفهمد.



از نظر ژیل دولوز فلسفه عبارت است از «مفهوم‌سازی». پژوهش اجتماعی نیز به دو معنای «مفهوم آزمایی» و «مفهوم سازی» کاربرد دارد. اولی بررسی مفاهیمی است که در جامعه شناسی موجود هستند و آزمون آن ها در واقعیت به روش های تجربی و دومی، ساختن مفاهیمی از میدان پژوهش بر اساس داده های به دست آمده در طول و فرایند پژوهش و در میدان پژوهش است. مهمترین روش اول پیمایش و مهمترین روش دوم گراندد تئوری است. البته پژوهش اجتماعی همیشه به این دو روش نیست. ممکن است توصیفی عمیق از یک پدیده باشد و هدفش آزمودن مفاهیم یا ساختن مفاهیمی جدید نباشد.



ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان‌گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می‌آورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد. تاختن در کنار روسینانته ی زار و نزار و دوش‌به‌دوش شهسوار پریشان دماغ لامانچا، پیمودن دریا بر پشت نهنگ همراه با ناخدا اهب، سرکشیدن جام ارسنیک با مادام بوواری، این‌همه راه‌هایی‌ست که ما ابداع کرده‌ایم تا خود را از خطاها و تحمیلات این زندگی ناعادلانه خلاص کنیم، زندگی‌ای که ما را وامی‌دارد همیشه همان باشیم که هستیم، حال آن‌که ما می‌خواهیم بسیاری آدم‌های متفاوت باشیم، تا بسیاری از تمناهایی را که بر ما چیره‌اند پاسخ بگوییم. ادبیات تنها به گونه‌ای گذرا این ناخوشنودی‌ها را تسکین می‌دهد اما در همین لحظه‌های جادویی و در همین لحظات گذرای تعلیق حیات، توهم ادبی ما را از جا می‌کَند و به جایی فراتر از تاریخ می‌برد و ما بدل به شهروندان سرزمینی بی‌زمان می‌شویم،؛ نامیرا می‌شویم. بدین‌سان غنی‌تر، پرمغزتر، پیچیده‌تر، شادمان‌تر و روشن‌تر از زمانی می‌شویم که قیدوبندهای زندگی روزمره دست و پایمان را بسته است. وقتی کتاب را می‌بندیم و دنیای قصه را ترک می‌گوییم، به زندگی واقعی برمی‌گردیم و این زندگی را با دنیای باشکوهی که به‌تازگی ترکش کرده‌ایم، مقایسه می‌کنیم، چقدر سرخورده می‌شویم. اما به این ادراک گرانقدر نیز می‌رسیم که دنیای خیالی داستان زیباتر، گونه‌گون‌تر و جامع‌تر و کامل‌تر از آن زندگی‌ای‌ست که در بیداری می‌گذرانیم. زندگی مشروط‌شده با محدودیت‌های وضعیت عینی ما. بدین‌سان ادبیات خوب، ادبیات اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم‌ناپذیر و عصیانگر است. چیزی‌ست که هستی را به چالش می‌خواند؛ به ما یادآوری می‌کند که این دنیا،‌ دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند، یعنی قدرتمندان و بختیاران، به ما دروغ می‌گویند و به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می‌تواند بسازد، شبیه‌تر کرد.

چرا ادبیات؟ | ماریو بارگاس یوسا.عبدالله کوثری | نشر لوح فکر



پژوهش های ما از تجربه زندگی روزمره مان به دور است. اگر پژوهشگر اجتماعی زندگی خود و فضاها و تجربیات آشنا در زندگی روزمره را روایت کند، نوعی روایت ویژه و متعلق به خود از مسائل و پدیده های اجتماعی ارائه کرده است. جامعه شناسی که به تجربه زیسته پژوهشگر نزدیک باشد،  ساده تر، واقعی تر و اثرگذارتر است.



پس از هیتلر، همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به «کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند؛ پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت.  (آدم کجا بودی، هاینریش بل)



نوستالژی (یعنی دلتنگی برای احساس های خوب لذت، آرامش، زیبایی، صمیمیت، و . که در گذشته داشته ایم و اکنون کمبود آن را احساس می کنیم)، در من تجربه احساسی آشنایی نبوده است. تا اینکه چند روز پیش، باد نسبتاً طوفانی وزید. در جستجوی زمان از دست رفته، احساس نوستالژی طیفون به من دست داد. طیفون یا طوفان (Typhoon)، به معنی حادثه‌ای طبیعی است، همراه با باد شدید و باران که ممکن است خرابی و خسارت نیز به بار ‌آورد. خاطره صدای مادرم در من رنگ گرفت که می گفت:" بارون تندیه، طیفونه"!. اهالی جنوب ایران می دانند که باران های زمستانه در آنجا در بسیاری موارد شدید و برق آسا است. یک یا دو ساعت بیشتر به درازا نمی کشد اما در حد سیل، آب جاری می شود. این یکی دو ساعت همراه با رعد و برق های آنچنانی است و قبل از آن نیز وزش باد شدید است؛ مجموعه این رخدادهای طبیعی که طیفون نام داشت، احساسی عمیق را در من زنده می کرد: خلاصی از ملال تکرار زندگی و س زندگی روستایی؛ یک رخداد طبیعی، احساس زنده بودن و نو بودن زندگی دوباره می داد. روال های روتین اغلب روزهای سال را در هم می شکست و این شادی آور بود و ملال کش دار زمان را از بین می برد. نوعی معنی دهنده بود: احساسی زیبایی شناختی از رخدادی طبیعی. اما چرا باید نوستالژی طیفون به من دست بدهد؟ شاید مساله این باشد: پس از گذار از زندگی روستایی به زندگی شهری، ملال کشدار تکرار و س زمان بر جای مانده است اما دیگر نه از طیفون خبری هست و نه از رخدادی دیگر.



چه چیزی فرد را واقعا شاد نگه می دارد؟ نتیجه یک تحقیق 70 ساله طولی در آمریکا می گه: در ارتباط بودن و ارتباطات اجتماعی خوب و کننده؛ زندگی شاد با روابط خوب امکان پذیر است و روابط خوب بر شادی و سلامتی هر دو اثر تعیین کننده دارند و انسان را شادتر و سالم تر می کند. اما تعداد دوستان مهم نیست، بلکه کیفیت روابط نزدیک و صمیمانه مهم است. این تحقیق نشان می دهد که جر و بحث برای سلامتی مضر است و ازدواج های مشکل دار برای سلامتی، بدتر از گرفتن طلاق بوده است. روابط خوب و نزدیک از ما محافظت می کند و ناملایمات در روابط ما را به سمت پیری می برد. همچنین نداشتن روابط خوب (تنهایی) یا داشتن روابط بد و مشکل دار، دردهای جسمانی را نیز زیاد می کنند. روابط خوب، جسم و روح و مغز را سالم تر می کنند. روابط نزدیک علاوه بر نقش عاطفی و روحی، نقش حمایتی نیز دارند و از این طریق ما را محافظت می کنند. بنابراین این سوال را از خود بپرسید: چقدر از روابط خود راضی هستید؟



به نظر پل هازارد در کتاب «بحران ذهن اروپایی»، فرانسویان یک روز مسیحیان متعصبی بودند که مانند کشیش بوسوئه می اندیشیدند اما روز بعد ضد کشیش و ضدمسیحی شدند و مانند ولتر اندیشیدند و این یک انقلاب بزرگ در شیوه اندیشیدن بود؛ نویسنده به لحاظ تاریخی به «جهش در شیوه اندیشه» اعتقاد دارد، چیزی که کمتر کسی جرأت اعتقاد به آن را دارد.



نویسنده یک تولیدکننده و یا بهتر بگویم، یک کارگر کلمات است: کارگر تولیدکننده کلمات و جملات و همچون کارگر، کلمات و جملات و متن هایش را برا فروش تولید می کند. او می خواهد با فروش کالاهایش مانند کتاب و مقاله که از کلمات،  جملات و شبه جملات، استعاره ها و .ساخته شده اند نان بخورد. شاید از قِبل آن بتواند کالای ی هم به دست بیاورد یا اینکه صاحبان کالاهای ی به سراغش بیایند و کلمات و جملات او را بخرند. نویسنده، مغازه کلمات دارد و آن ها را می فروشد.



جامعه شناس، مانند رمان نویس، تاریخ نویس و یا هر محقق و نویسنده دیگری در حوزه های مختلف، از جایی شروع می کند اما بسیار ممکن است از جایی دیگر سر در می آورد. این خاصیت تحقیق و نوشتن است که از پیش معلوم نیست به کجا خواهیم رسید. جامعه شناس گاه حس می کند که «در مه قدم می زند». اما کم کم و در فرایند پژوهش و نوشتن، نشانه ها خود را نشان می دهند و پژوهشگر باید حساسیت داشته باشد وآن ها را بشناسد تا راه باز شود و قدم زدن ادامه یابد. بنابراین، تکامل یک پژوهش و نوشتن گزارش نهایی آن در فرایند پژوهش و کار در میدان شکل می گیرد. به همین دلیل بسیار پیش می آید که از جایی که ما شروع کرده ایم (مثلاً در طرح اولیه یا پرپوزال تحقیق)، به جایی دیگر برسیم و از پیش بینی های اولیه در مورد نقشه راه، فاصله گرفته باشیم. در فرایند کار پژوهش، مسائل شفاف تر می شوند، پرسش های پژوهش تغییر می کنند یا اینکه صریح تر می شوند، ممکن است روش های دیگر و مختلفی را به کار بگیریم و حتی مفاهیم و عناوین  هم عوض می شوند. اما قواعد اداری و دانشگاهی مرسوم چه می گوید؟ اینکه شما پروپوزالی بنویسی و تمام نقشه راه، پرسش ها، روش ها، و . را از ابتدا مشخص کنی. تا اینجا البته به عنوان نقشه راه بد نیست و حتی لازم است. اما از دانشجو خواسته می شود که تا آخر کار همان مفاهیم، همان روش ها، پرسش ها، گام به گام تغییر نکند. به همین دلیل پرپوزالی که قرار است نقشه راه دانشجو باشد، به یک چارچوب تنگ برای دانشجو تبدیل می شود.



در فیلم «پل های مدیسون کانتی» (1995)، وقتی «فرانچسکا» و «رابرت» عاشق هم می شوند (عشقی ممنون چون فرانچسکا شوهر دارد)؛ در اولین شب معاشقه، فرانچسکا با خود فکر می کند: «من زن دیگری شده بودم. انگار بیش از آنچه قبلاً بودم، شده بودم. چیزی شده بودم که هرگز نبودم. خیلی شده بودم.». 



وقتی دولتسکایا درباره «مهاجرت درونی» مطلبی نوشت، 160 هزار کامنت گرفت. یکی گفته بود: «درباره مهاجرت داخلی بسیار با تو موافقم؛ اگر با خودت یکدل باشی، می توانی از ابتذال اطرافت فراتر بروی». فرد دیگری نوشته بود: «مهاجرت داخلی حس لحظه است؛ یعنی بتوانی بین همه این اتفاقات، سلامت فکری خودت را حفظ کنی و با احساس هماهنگی و شادمانی زندگی کنی.».



چه چیزی فرد را واقعا شاد نگه می دارد؟ نتیجه یک تحقیق 70 ساله طولی در آمریکا می گوید: در ارتباط بودن و ارتباطات اجتماعی خوب و کننده؛ زندگی شاد با روابط خوب امکان پذیر است و روابط خوب بر شادی و سلامتی هر دو اثر تعیین کننده دارند و انسان را شادتر و سالم تر می کند. اما تعداد دوستان مهم نیست، بلکه کیفیت روابط نزدیک و صمیمانه مهم است. این تحقیق نشان می دهد که جر و بحث برای سلامتی مضر است و ازدواج های مشکل دار برای سلامتی، بدتر از گرفتن طلاق بوده است. روابط خوب و نزدیک از ما محافظت می کند و ناملایمات در روابط ما را به سمت پیری می برد. همچنین نداشتن روابط خوب (تنهایی) یا داشتن روابط بد و مشکل دار، دردهای جسمانی را نیز زیاد می کنند. روابط خوب، جسم و روح و مغز را سالم تر می کنند. روابط نزدیک علاوه بر نقش عاطفی و روحی، نقش حمایتی نیز دارند و از این طریق ما را محافظت می کنند. بنابراین این سوال را از خود بپرسید: چقدر از روابط خود راضی هستید؟



در ایران بیشترین کالا یا محصول فرهنگی که مورد مصرف قرار می گیرد موسیقی و به ویژه موسیقی پاپ است. دیگر محصولات فرهنگی همچون کتاب، مطبوعات، سینما، تئاتر و . در رده های بعدی قرار دارند و آخرین کالای فرهنگی که مورد توجه قرار می گیرد، موزه است. این در حالی است که در بسیاری از کشورها، میزان استقبال از موزه ها بالا ست و یکی از شاخص های توسعه فرهنگی قلمداد می شود.

 پرسش این است که چرا مردم ایران کمتر به موزه علاقه دارند. در ابتدا باید پرسید که موزه، چه نوع کالای فرهنگی ارائه می کند؟ موزه ها به طورکلی، آثاری صنعتی، زیستی، اجتماعی که از سابقه تاریخی برخوردارند را در معرض دید فرد قرار می دهند و فرد با دیدن این آثار، ارتباط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی با زمینه این آثار بر قرار می کند. بنابراین با توجه به اهمیت بُعد تاریخ در مورد موزه، و با توجه به اینکه ایران یک کشور تاریخی است، مسأله این است که چرا مردمان این کشور تاریخی، علاقه ای زیادی به موزه و آثار تاریخ مربوط به گذشته خود ندارند در حالی که توریست های خارجی به موزه های ایران و تاریخ ایران علاقه زیادی نشان می دهند؟

علاقه کم به موزه ها می تواند علت های زیادی داشته باشد که در اینجا بیشتر به عامل آموزش و ذائقه فرهنگی توجه می کنم: به طور کلی مصرف فرهنگی بر اساس ذائقه فرهنگی شکل می گیرد. یکی از مهمترین نهادهایی که ذائقه فرهنگی را شکل می دهد، خانواده است و بعد از آن مدرسه. آموزش و افزایش علاقه به میراث فرهنگی از درون خانواده ایجاد می شود. بعد از خانواده، این علاقه در مدرسه با آموزش تاریخی و اردوهای موزه گردی و. رشد می کند. در ایران در هر دو مورد، ضعف عمده ای وجود دارد. یعنی هم خانواده ها چون خود چندان توجهی به میراث تاریخی ندارند، به فرزندان کمتر علاقه به تاریخ و آثار فرهنگی تاریخی را تزریق می کنند و هم اینکه در مدارس، برنامه های فرهنگی که توجه و علاقه کودکان و نوجوانان به میراث تاریخی را بر انگیزد کم و یا ضعیف بوده است. آموزش فرهنگی تاریخی در خانواده ها بسیار ضعیف است. همین الان چند درصد خانواده ها بچه هایشان را تشویق می کنند تا تاریخ بخوانند حتی نه به صورت دانشگاهی. دغدغه اصلی خانواده ها در حوزه آموزش بچه ها، موفقیت تحصیلی و شغل آینده آنهاست. به همین دلیل از کودکی همه به فکر کنکور هستند. رشته های مورد علاقه خانواده ها هم تاریخ و ادبیات و این قبیل نیست، بلکه رشته هایی است که به قول معروف نون و آب داشته باشند. چند درصد خانواده ها کتاب های تاریخی در کتابخانه خانه دارند؟ خیلی کم. بنابراین تربیت خانوادگی بچه ها، ذوق فرهنگی موزه رفتن را ایجاد نمی کند. به طور کلی، فضای خانواده ها، علائق فرهنگی خوب مانند کتاب و موزه را ایجاد نمی کند. متأسفانه مدرسه نیز دنباله همین روند است. علائق فرهنگی در بزرگ سالی هم می تواند به وجود بیاید. بنابراین در این زمینه می توان برنامه ریزی فرهنگی معطوف به ایجاد علاقه به موزه باشد. اما حرف اساسی من این است که ذائقه یا تِیست فرهنگی، چیزی نیست که با تبلیغات به وجود بیاید. باید در فضای خانواده و سپس مدرسه، این ذائقه ایجاد و رشد کند. اما کم توجهی ملت ها به آثار تاریخی شان آثار منفی فرهنگی و حتی ی دارد. اینکه مردم یک کشور باید تاریخ گذشته خود را بشناسند، در کشورهای مختلف دنیا از اهمیت فرهنگی زیادی برخوردار است. گفته شده است که توجه به میراث تاریخی می تواند هویت ملی را تقویت کند. با عدم توجه به این آثار،کارکرد مثبت هویت بخشی آثار تاریخی موزه ها هم از دست می رود.



کلیشه، دیدگاهی از پیش تشکیل‌شده در ذهنیت جمعی است که برخی خصایل را به «تمام» اعضای یک گروه نسبت می‌دهد. بنابراین کلیشه ها، عقاید قالبی هستندکه مانع شناخت واقعی نسبت به دیگران می شوند. یعنی کلیشه ها به طور واقعی دیگران را تعریف نمی کنند. در جوامع در حال تغییر،کلیشه ها نسبت به اقشاری که می خواهد جایگاهشان را در جامعه بهبود ببخشند بیشتر می شود.کلیشه ها نسبت به فقرا، حاشیه نشینان، مهاجران، اقلیت ها، ن و . وجود دارند و در مواردی تشدید می شوند. بنابراین با انواع کلیشه های قومی، طبقه ای، ملی، جنسیتی و . مواجه ایم.  در کلیشه های ملی، ملت های مختلف خصاص کلی را به هم نسبت می دهند؛ در اینجا مجال نیست که زمینه های ی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و اقتصادی به وجود آمدن کلیشه ها را بررسی کنم و فقط به دو «فاصله اجتماعی» تکیه می کنم که به دو کلیشه بسیار مهم در ایران تبدیل شده است: یکی از این فاصله ها ، «فاصله قومیتی» است: در زندگی روزمره کلیشه های قومیتی و منطقه ای حضور پر رنگی دارند: خصایص کلی و «بدی» که برای قومیت ها و مردم مناطق مختلف کشور به کار می بریم: جنوبی ها اینگونه اند، شیرازی ها آنگونه اند، اصفهانی ها، شمالی ها، ترک ها، لرها، عرب ها و .، هر کدام را به یک یا چند صفت کلی برچسب می زنیم. اما فاصله دوم که مربوط به بحث ماست، «فاصله جنسیتی» است و بر اساس آن، کلیشه های جنسیتی به ویژه بر علیه ن شکل می گیرند. در ایران ردپای این کلیشه ها را حتی در آغاز ادبیات داستانی در 100 سال گذشته می توان سراغ گرفت.

اما طی 100 سال گذشته در جامعه ایران، مهارت های اجتماعی ن رشد چشمگیری داشته است. در تحصیل، در فعالیت های فرهنگی، در ت، در شغل ها و حرفه ها و در تمام عرصه های اجتماعی دیگر، ن با وجود موانع و البته منابعی که در اختیار داشته اند، به نسبت دهه های گذشته،کنشگران فعالی شده اند. اما با وجود همه این تغییرات و ارتقاء اجتماعی و فرهنگی و ی ن، کلیشه های ذهنی علیه ن خیلی دیر تغییر می کنند. یکی از کلیشه های جنسیتی در مورد رانندگی ن است: «ن بد رانندگی می کنند»؛ اگر در اینترنت سرچ کنید می بینیدکه چگونه این کلیشه از طرق نوشتار و تصاویر، به یک ایدئولوژی علیه ن تبدیل شده است. در گفتار روزمره به ویژه میان مردان نیز با این کلیشه زیاد مواجه می شوید.بر اساس این کلیشه که به ایدئولوژی تبدیل شده است، رانندگی مردانه یعنی رانندگی خوب، و رانندگی نه یعنی رانندگی بد؛ این گفته که «فلانی نه رانندگی می کند» بدین معنی است که بی اعتماد بی نفس و بی مهارت و در یک کیمه«بد» رانندگی می کند!

اما چرا این باور و گفتار عمومی، یک کلیشه است و با واقعیت تطبیق نمی کند؟ پاسخ این است: چونکه با مشاهدات پلیس مطابقت نمی کند. رانندگی یک رفتار اجتماعی است و رعایت قانون و نظم، بخشی از مهارت رانندگی است. رفتار رانندگی یک نفر، رفتارهای رانندگی دیگران را متأثر می کند. علاوه بر آن، معطوف به نظم و قواعد اجتماعی است. طبق گزارش های پلیس، در هر دو مورد، رانندگان زن به طورکلی رفتار منظم تر و اجتماعی تری دارند. یعنی هم قواعد را بیشتر رعایت می کنند و هم بیشتر مواظب خود و دیگرانند. البته نباید این سخن به کلیشه جنسیتی دیگری علیه مردان تبدیل شود. اما متأسفانه در ایران، سالانه حدود۸۰۰ هزار تصادف رخ می دهد و تلفات جانی و مالی سنگینی در پی دارد و طبق گزارش های پلیس، در بیشتر موارد، خطای انسانی دخیل بوده است و نکته با اهمیت آنکه تقریباً در همه موارد، مردان رانندگی کرده اند. به طورکلی با کنترل متغیرهایی چون تعداد رانندگان زن به مرد و مسیرهای سخت تر رانندگی، باز هم تعداد ن مقصر در رانندگی بسیار کمتر از مردان بوده است؛ بنابراین واقعیت ها، مردان نمی توانند ادعا کنندکه از ن مهارت رانندگی بیشتری دارند.

البته شایدگفته شودکه دلیل اصلی تصادفات رانندگی مردان، عدم رعایت قوانین است و نه مهارت رانندگی. اما طبق تعریفی اجتماعی از رانندگی، آگاهی و رعایت قوانین، بخشی از مهارت اجتماعی رانندگی است؛ رانندگی یک رفتار فردی نیست بلکه رفتاری اجتماعی و معطوف به دیگران است. «رانندگی خوب» به معنی داشتن مهارت فردی «شوماخر» در پیست «فرمول یک» نیست؛ به تعبیر ساده تر، مهارت رانندگی فقط قدرت عکس العمل فردی و «تر و فرز بودن» در کلاچ گرفتن و ترمز کردن وگاز دادن و لایی کشیدن نیست. رانندگی خوب، به معنی رعایت قوانین و نظم در رفتار رانندگی در جاده ها و خیابان هایی است که بسیاری دیگر در حال رانندگی هستند. از این منظر، رانندگی بد ن و رانندگی خوب مردان، کلیشه جنسیتی بخشی از جامعه است که هر روز می بیند ن، بیشتر و بیشتر در عرصه های اجتماعی (که قبلاً مردانه بوده است) موفق می شوند. مورد اخیر آن، قهرمانی ن ایران در فوتسال آسیا بود.

کامنت آقای رحیمی: آقای غلامی پور، این بحثی که شما فرمودید تا حدی مغالطی است. «بهتر بودن رانندگی مردان» در اذهان جامعه از آن منظری که شما به آن نقد وارد کرده اید نبوده است و اگر شما می خواستید که منظر اجتماعی را به منظر دیگری که مورد توجهشان نیست تغییر بدهید باید این کار را بصورت شفاف انجام دهید یعنی اول توضیح بدهید که منظر عمومی که رانندگی مردان را بهتر می بیند چیست ( که از آن منظر این باور درستی است) و سپس منظر خودتان را مطرح کنید و بگویید که اگر از این منظر نگاه کنیم، «بهتر بودن» معنای دیگری پیدا می کند و حال در این منظر جدید، خانم ها کیفیت بهتری از رانندگی را ارائه میدهند اما در منظر عمومی جامعه، بهتر بودن رانندگی مردان به بهتر بودن کنترل ایشان بر روی حرکات خودرو و همچنین سرعت عمل بالاتر ایشان و تجسم بهتر ایشان از نسبت سنجی سرعت و فاصله و . برمیگردد و نه رعایت اصول راهنمایی و رانندگی! و از این منظر حق با همان تلقی عمومی جامعه است.

پاسخ به آقای رحیمی:  بخشی از متن مربوط به وم تغییر دیدگاه جامعه از رانندگی خوب است بدین معنی که رانندگی خوب را رفتاری اجتماعی و با قاعده تعریف می کند. اما من سعی کردم در بخش دوم نشان دهم که حتی با ملاک قرار دادن رانندگی خوب به معنی داشتن مهارت فنی و کنترل و تمرکز بر خودرو، چیزی که شواهد پلیس نشان می دهد این است که نمی توانیم حکم کلی صادر کنیم که مردان رانندگی بهتری از ن دارند. البته ممکن است که برخی از ن به ویژه آنها که به تازگی رانندگی آموخته اند بر خودور کنترل کمتری داشته باشند اما این قضیه در مورد برخی مردانی که تازه رانندگی را شروع کرده اند هم صدق می کند. به طور کلی ادعای من به کلیشه بودن، یعنی صفتی کلی را به همه ن یا مردان نسبت دادن است. متأسفانه در بین ن هم کلیشه هایی در مورد مردان وجود دارد که قابل بررسی است. اما در کل به نظر من کلیشه های جنسیتی بیشتر بر علیه ن وجود دارد.



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

˙·٠•●معجزه قرآن و ادعیه ●•٠·˙ واردات مواد شيميايي و خدمات ازماييشگاهي و تحقيقاتي يادگيري و آموزش و پژوهش آنتی اسکالانت تدریس خصوصی ریاضیات فایل پیک EDIT BY REZAEE درب چوبی و درب ضد سرقت کاری اخبار منتخب را ازما بخواهيد:منتخب اصفهان شرکت مهندسی فراخ کوشک سازان 46043715 - 021